«تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن»
چشم می دوزم و از اشک دلم پر شده است
چشم من یخ زده از این همه طوفان دیدن
باغ ها تن به سیاهی زمستان دادند
دشت ها خسته از انبوه بیابان دیدن
همه جا مثل کویر است و درختان بهار
منتظر تا برسد موسم باران دیدن
من به سرسبزی دستان تو ایمان دارم
عمرم اما برسد کاش به ایمان دیدن
«هرشبم زلف سیاه تو نمایند به خواب
تا چه آید به من از خواب پریشان دیدن»
خواب می بارد از انبوه نگاهم اما
آرزویم شده «جان دادن و جانان دیدن»
پ.ن. حال و هوایی با غزلی از سعدی
شاعر:@entezarnegari
https://telegram.me/joinchat/DJivlj9j-Kql_c9ZkHNgCQه
تاریخ : سه شنبه 95/5/26 | 4:22 عصر | نویسنده : انتظار نگار | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.